Tuesday, September 23, 2008

Some sketches recently done

از اونجایی که یکی از اینا مسجد دشتی نام داره می خوام یه مسابقه بذارم ببینم کی می تونه بگه کدومشه. جایزه هم نداریم.


خوب این مسجد جامع اصفهانه. معلومه دیگه.









مدرسه.


























Sunday, April 27, 2008

Some more Sketches

My own design Details of this Column

Black and White, college yard



other sktches

New York
New York From Empire State Building

Falling water(2)






Some imaginary sketch

Friday, April 25, 2008

I sketched this 1 month ago; college yard, viewed from library's 2nd floor

Wednesday, April 23, 2008

sketches lately done

Hey everybody
I'm going to upload some of my sketches that I have done during last 2 months. I thought it would be interesting. They are mostly done in New York and St. Louis.
Falling Water by Frank Lloyd Wright
Unknown

A church in Milwaukee Wisconsin


Wash U in St. Louis





The Cafeteria in College and the Trash Can








Monday, April 21, 2008

Contribue to this Blog if you will!

If anyone is willing to contribute to this blog, just comment me their email address and I'll send an invitation for them. They should get it in only 2 days. I update pretty regularly.
اگر کسی تمایل داره که تو این وبلاگ مطلبی اضافه کنه, ای میلش رو برای من کامنت بذاره تا من یه دعوت نامه بفرستم براش.

Thursday, April 17, 2008

به کرجی ها




این بلاگ رو می خوام برای کرجی ها بنویسم. می خواهم به عنوان کسی که عمری در کرج بود, به کرجی ها, اونهایی که الان در کرج هستند یا زمانی در کرج بوده اند, یاد آوری کنم که کرج چه چیز هایی داره که فقط تو کرج پیدا می شود. البته نمی خوام بگم که این چیزها خوبه یا بد, چه از هر چیزی می شه هر جور که می خواهیم بر داشت کنیم و اینها هم مستثنا نیستند. هر چند من نظرم را در مورد بعضی جاها می گم.
کرج جاهای قشنگ زیاد داره. اول از همه کرج یه فردیس داره که یکی از جاهای مورد علاقه ی منه. هم قشنگه هم پر رونقه هم همه چیز داره. البته وقتی ما رفتیم فردیس هیچی نداشت. گاز به زور داشت بعضی جاهاش. جمعیتش تقریبا یک سوم الانش بود و هیچی به خوبی الانش نبود به جز اینکه ساکت بود. انگار که یه فردیس بود و یه ما. ما هم وقتی فردیس رو آباد کردیم تصمیم گرفتیم بریم خیابون اهری رو آباد کنیم. ولی اهری آباد نشد. چون اعتماد به نفس نداشت. هر چند به اهری کمک کردیم که گاز دار بشه, ولی اهری از بچه گی داغون بود. خونه هایی که تو اهری بود مثل شخصیت اهری ممکن بود هر روز فرو بریزه و چندین بار هم خونه های اهری با یه باد نسبتا شدید ریختن پایین. ولی من اهری و فردیس رو به یه اندازه دوست دارم. من به فردیس و اهری مدیونم. البته الان فردیس خوشگل شده و اهری زشت. ولی کد هر دوشون 0261 هست.
البته ما یه زمانی میدون بعثت بودیم. ما سال 1368 از میدون خراسون تهران کوچ کردیم میدون بعثت کرج. اونجا هم وضعش از اول فردیس بدتر بود. ما نوک قله بودیم و نه تنها گاز نداشتیم, بلکه آب هم یه روز در میون قطع می شد وباید از زنبق بیست یه دبه بر می داشتیم می رفتیم پایین دم میدون بعثت و آب می آوردیم بالا.البته من آون موقع کوچیک تر از دبه بودم و از آب آوردن معاف بودم. وقتی اب و گاز میدون بعثت ردیف شد خط تلفن با هزار تا استشهاد و نامه و پارتی بازی به اهالی بعثت رسید و خیابون هم آسفالت شد و کردهای عظیمیه برگشتند به کردستان عراق ,ما هم گفتیم پا شیم بریم فردیس یا دقیق تر بگم مارلیک. انگار بعد از کردها ما هم جایی تو عظیمیه نداشتیم.
وفتی کلا کرج آباد شد و منطقه 6 زور آباد خراب شدو متروی کرج راه افتاد و متروی 45 متری هم راه افتاد دیگه جایی برای ما تو کرج نبود. شاید به خاطر بچه های منطقه 6 زور آباد بود که دیگه ما کرج نموندیم شاید هم هیچ ربطی به اون نداشت, چون که بچه های منطقه 6 زور آباد تو کرج بودن فقط دیگه تو زور آباد نبودن. مثلا یادمه با یه پسره تو اتوبوس آشنا شدم گفت خونش تو زور آباد بوده و الان تو اهری زندگی می کنه.
خلاصه همون طور که گفتم کرج الان دیگه برای خودش مردی شده و 2 تا ایستگاه مترو داره. متروی کرج همه جور آدمی داره. از پولدار و شهرستانی و گرفته تا فقیر و تهرانی. فال گیر و درویش و دزد و فاحشه و غیر فاحشه همه جور آدمی توش هست. کارمند دولت از مترو استفاده می کند بره تهران, تاجر بازاری هم ممکنه از مترو استفاده کنه. شاید به خاطر اینه که مترو زیادی به صرفه است و اگه مقصدت سر راه مترو باشه زیادی سریع می رسی.

متروی خوشگل کرج

چهار راه طالقانی یه زمانی نقطه ی اوج کرج بود. اتفاقا بعد از ظهر ها که مجبور بودی 1 ساعت پشت چراغ قرمز چهار راه طالقانی

منتظر بمونی بهترین موقع هاش بود. ولی نمی دونم چی شد یه شهر داری که عشقش پل زدن و زیر گذر زدن بود اومدو گفت که شلوغی و ترافیک از هیچ نوعی خوب نیست و کار و کاسبی همه رو خراب کرد. هم کار کسبی مغازه دار ها که از شلوغی چهار راه سود می بردند هم بر و بچی که سر چهار راه مخ میز دند هم ..... همین دیگه.
میدون آزادگان هم که یه زمانی برای خودش یه آدم حسابی بود قربانی مدرنیزاسیون کرج شد و همین بلا سرش اومد. از یه منطقه تقریبا شلوغ تجاری تبدیل شد به یک زیر پلی که به درد این می خوره که اگه دستشویی داری بری زیر پل و.... پاساژ رضا که همین جوری هیش کی توش نمی رفت دیگه الان هیش کی هیشکی مشتریش نیست. آلان اگر شبها بری میدون آزادگان, جگرکی هایی میبینی که تا 2 سال پیش 3-4 تایی بودند. این جگرکی ها حاصل مدرنیزاسیون نیستند. اینها از قبل هم اینجا بودند. همین بلا داره سر سه راه گوهر دشت می آد, منظورم زیر گذره . هیش کی از ما نپرسید که آیا پل دوست دارید؟ آیا زیر گذر دوست دارید؟ آیا دوست دارید چهار راه طالقانی و میدون آزادگان و سه راه گوهر دشت دیگه ترافیک نباشه؟ خوب خیلی ها موافقت می کردند و خیلیی ها هم نه. ولی اون هایی که مخالفت می کردند حرفی نزدند تا خاموشی یه بار دیگه سنت ما مردم کرج باشد. راستی چه بلایی سر میدون میوه و تر بار اومد؟ زیر گذر ؟ آره دیگه اون میوه فروش ها هم هیچی نگفتند و اگر قیمت میوه را گران می کردند از اداره ی مبارزه با گرانی می امدند جریمه شون می کردند که گرانی جرمش از زیر گذر سنگین تر است.
راستی من 3-4 سال پیش یه جا خوندم که شهر دار اون موقع کرج شهر دار سابق زاهدان بود و در زاهدان هم مثل اینکه فقط زیر گذر و رو گذر و میان گذر و این جور چیزا می ساخته. خلاصه اون جا اختلاص می کنه و از کار بر کنار می شه و می آد کرج زیر گذر و رو گذر و میان گذر بسازه. اخه ما به زیر گذر نیاز داریم.
خلاصه این شهر دار هر کی بود, من نفهمیدم چه بلایی سر کرج اومد. یه شهر آرومی که فقط آب و گاز و تلفن نداشت و خیابون هاش آسفالت نبود و مترو نداشت و بزرگراه داخل شهری هم نداشت, ولی مردمش اروم بودند و هر روز دعوا نمی کردند و شهر پر درختی بود و خلاف ترین شهر ایران نبود یه هو تبدیل شد به شهری که تاجرانش را به زیر گذر می فروشد. وقبی زیر گذر ها ساخته می شد هیچ کس به تاجران غرامت نداد و آنها غرامت نخواستند. بولوار شورا را زدند و هر چی درخت تو راهش بود قطع کردند. اصلا خدایی چی شد؟ جرم بی زیر گذری این قدر سنگینه؟ خدا هیچ شهری رو بدون بزرگراه و زیر گذر نکنه که بی زیر گذری بد دردیه.
در مورد میدون آزادگان بگم که, میدون آزادگان هیچ وقت جای بدی نبود. هر روز میدیدیمش اون هم هر روز ما رو می دید. می دونست که ما تیزهوشانی ها چقدر درس خون و ترسو بودیم و هیچ وقت مثل بچه های مدرسه های دیگر دنبال دختر ها نمی افتادیم تا باهاشون حرف بزنیم. چون ما تیزهوشانی ها بهتر از هر کس دیگه ای می دونستیم که دختر بازی کار خوبی نیست و بچه ی خوب بعد از مدرسه مستقیم میره خونه. البته میدون آزادگان که ازش چیزی نمونده, اون پل عقب مونده هم که هیچ حسی به آدم نمی ده. آدم هم یادش نمی آد که اون موقع ها که می خواستی بری با یه دختری حرف بزنی و با خودت کلنجار می رفتی که این کار خوبی نیست و هزار دلیل مدرک و حدیث و آیه می آوردی که به آون سمت خودت که بچه بدی بود ثابت می کردی که با دختر غریبه حرف زدن کار خوبی نیست چه حسی داشت. میدون آزادگان رفته و باید از مسجد سر میدون کمک بگیریم که خاطرات رو مرور کنیم. مسجد هم که فقط به خاطر دستشویی هاش مورد استفاده ی ما قرار می گرفت و نستالژی بوی گندش هنوز تو ذهن من زنده است. البته نمی خوام وجود جوون هایی رو که به خاطر قدرتی که پایگاه بسیج مسجد بهشان می داد به مسجد می رفتند انکار کنم. و نباید دستشویی های مسجد آزادگان که از بوی گندش فقط نماز گزاران و رهگذرانی که نمی توانستند تا مسجد بعدی دوام بیاورند از آن استفاده می کردند, نقش اصلی مسجد که نزدیک شدن به خداست را زیر سوال ببرند. چه بسا دستشویی را می توان با اندکی وایتکس و یک خادم مسجد پاک و خوش بو کرد. آمین!

رو گذر میدان آزادگان

دیگه چی می خواستم بگم؟
در مورد میدون اسبی هم یه کم بگم دلم خالی شه. میدون اسبی رفیق دبستان ما بود. خوشبختانه میدون اسبی به زیر گذر احتیاجی پیدا نکرده فعلا. حواسمون باشه که اگه اونجا رو زیاد شلوغ کنیم یه زیر گذر می اد و همه چی رو خراب می کنه. خلاصه میدون اسبی رو ما خیلی اذیت کردیم. همیشه ماهی هاش رو سعی می کردیم بدزدیم. ماهی های چاق چله ای داشت. ما که برای دختر بازی زیادی پاستوریزه بودیم ولی بچه ها اون جا دختر های میدون اسبی رو اذیت می کردند. حالا میدون اسبی هم بزرگ شده. دیگه ما رو یادش نمی آد. سرش هم خیلی شلوغ شده ولی هنور محکوم به زیر گذر نشده. خدا از شر زیر گذر حفظش کنه.
وقتی از کرج حرف می زنی نمی شه در مورد جاده چالوس حرف نزد. جاده چالوس نزدیک ترین و بهترین راه فرار کرجی ها از دل اختلاف طبقاتی شهره. تو جاده چالوس مثل مترو همه جور آدمی پیدا میشه , هر چند پولدار ها ترجیح می دن تو باغهای خصوصی خوش بگذرونند. اونجا بسته به طبقه ی اجتماعی خودت کباب یا سیب زمینی را می خوری, ولی دیگه از هر طبقه ای که باشی قلیون می کشی. قلیون یکی از مسائل مشترک بین همه ی طبقات اجتماعیه. جاده چالوسی که سمت کرجه هنوز محکوم به زیر گذر نشده است ولی اون سمت که از چالوس در می آد 2 تا زیر گذر مشتی به تورش خورده. خدا به خیر کنه.
بعدش باید دور بزنی برگردی بری گوهر دشتی که خیابون اصلی و سینما ساویزش مثل سمبلش می مونه. خیابون اصلی یه چیز متفاوته. اصلا هر شهرکی که تو کرج میری انگار وارد یه شهر کاملا متفاوت شدی. هر شهرکی فرهنگ خاص خودش رو داره. بعد از گوهر دشت نوبت بولوار ماهان و جهان شهره. ساکت و قشنگ خوش آب و هوا. خوب آخه همون بغل یه عالمه باغ هست که احتمالا چند سال دیگه از اون باغ ها فقط درخت های توی حیاط خونه ها باقی می مونه. ستاد حمایت از زیر کذر ها اعلام کرد ه که درخت ها خطری برای زیر گذر ها به حساب می ایند . وی در این باره گفت: ما نباید به خاطر چند تا تیکه درخت از مدرنیزاسیون کرج جلوگیری کنیم. مدرنیزاسیون حق مسلم ما کرجی هاست. عده ای که پشت سخنگوی سازمان حمایت از زیرگذر ها جمع شده بودند شروع به تشویق او کردند.
ولی یه چیزی در مورد کرج هست که خیلی منحصر به فرده. و اون هم اینه که در کنار هر کدوم از این محله ها و شهرک هایی که اسم بردم و معمولا برای با کلاس نشون دادن شهر باید این محله ها را به یک غیر کرجی نشون داد, چسبیده به تک تک اونها یه محله ای کاملا متفاوت قرار گرفته. این محله های متفاوت از همه نظر متفاوت هستند, از نظر خونه ها, امکانات رفاهی, امکانات تفریحی, فرهنگی یه جوری کاملا ضد هم دیگه هستند. و عجیب اینه که این زوج محله ها به هم چسبیده اند.
دوباره از فردیس شروع می کنم.
فردیس و سر آسیاب, منظریه و اهری, شهرک بنفشه اون محله ی کنارش که اسمش یادم نیست,عظیمیه و زور آباد سابق, گوهر دشت ....نمی دنم نزدیک گوهر دشت چی هست فقط می دونم زندان اون بالا هست, جهان شهر و 400 دستگاهع مهر شهر و آق تپه,45 متری و اون شهرک نزدیک مترو که آب درست حسابی هم ندارند. این یه ویژگی مخصوص کرجه. درهمه شهر ها معمولا طبقات اجتماعی این قدر به هم نزدیک نیستند و در شهری به وسعت کرج حداقل 20 دقیقه ای طول می کشد که از بالا شهر به پایین شهر برسی. ولی شما از پشت بوم یه خونه تو چهار بانده ی مهر شهر می تونی آق تپه رو ببینی.
این ها رو گفتم که بگم کرج چقدر برای من دوست داشتنیه. کاشکی زیر گذر اختراع نمی شد.
همین دیگه. حرفی ندارم. اگه فکر می کنید که باید به این مطالب چیزی اضافه کنم کامنت بذراید من اضافه می کنم.

Wednesday, April 16, 2008

کتابی که حتما باید بخونید اگر گیر آوردید.

آقا این کتاب رو حتما باید بخونید. در مورد نسل کشی ای است که در ایران اتفاق افتاد. سال 1917 تا 1919. از جمعیت 20 میلیونی ایران 10 میلیون نفر مردند. به خاطر اینکه استعمار انگلیس محصولات کشاورزی ایران رو صادر می کرد. و اجازه نمی داد که به استفاده ی مردم برسد. دقت کنید که این در زمان جنگ جهانی اول رخ داده است. نویسنده ی کتاب توضیح داده است که وقتی می خواست کتاب را منتشر کند, هیچ ناشری حاضر به این کار نمی شده تا اینکه یک ناشر فکر می کنم در کانادا قبول می کند.نمی دونم ترجمه ی فارسی این کتاب هست یا نه.
The Great Famine and Genocide in Persia, 1917-1919

What happened to us?



Our nation, I'm talking about Iranian people, has been failing for more than 400 years. I am not trying to say who is guilty and who is not. I'm going to give a brief look at the history during the last 400 years. No need to say, we have been on a down-grade during this time, economically, politically, and culturally. And Iran has been subject to many changes, which mostly have been disasters, rather say.
Among those changes are:
Silk road which sometimes was also called culture road and was the way of trasition of goods and culture, turned into the drug road. Before that, this road which passed through Iran, was the best of trade for Asia and Europe. And half of the world's drug is shipped through Iran.
Also our economy's main things turned intor petroleum. Which requires no hard work. You just sell the oil and become rich. Consequently, this way of making money, brings its own culture. Don't work hard, fight over oil, for if you take those resources, you become rich for the rest of your life.
Also, our values changed in the society. For instance, a kis growing up hear this sort of speech alot in their life. "your need to be like a wolf", "In order to succeed you need to be thin about only yourself", "save yourself", "be smart, don't let anyone fool you". And ususally when people encounter with someone success there is 2 different reaction; "this dude is smart, he knows how to fool pepole and how take advantage of them, " or " he is nothing, if he didn't have connection he would not be able to the manager of that company, he is a snitch". The culture usually undervalues people's success or relates it to the values which are not true, such as, being smart, lying, taking advantage of people or friends.
The other thing which changed during last 400 years is Iran's size. The country's size reduced to almost half. Some went to Russia, some to Ottomon empire, some separated as today's Afghanistan. Now there remains only a little old baby, who looks sick and tired of war and politics and is looking for peace in the world. Iran has invaded other countries and also has been invaded by other coutnries. She sometimes took some land and sometimes lost parts of its lands, and she knows very well what is going to happen at the end. She truly know the true value of peace. That's why she has not invaded any country for more than 200 years, since Nadir Shah Afshar.

Culturally, other than our poems and poets, which are not stealable, everything immigrated to other countries. I was to Metropolitan Museum of Arts in New York last month, and I went crazy when I saw the Iranian section. Well, I guess we can't keep our own stuff. Also, the movie 300 was produced insulting our culture, our history and ourselves, and the only thing we could do was sign a petition online, to say what? we don't like this movie. In this movie, we are gay, we are barbarians, we are weak, we don't know shit, and some other ways to be insulted, and we were happy. In responce we produced this Series, Mard-e-1000-Chehreh.
Last, but not least, is the gulf which Iran has been leaving with. I don't know how long Persian gulf has been persian Gulf or Khalij-e-Fars, but I am pretty sure it has not been Arabian Gulf for more than 100 years. After all those changes even this old gulf in the south does not want to stay with us. She wants to change her name to Arabian gulf. That's her right. She can go to any city hall in the United States and ask for the chang-of-name form, or in Iran she can go to any Sabt-e-Ahval office and ask for a new birth-certificate. Well, it is her right, maybe she does not want to be associated with a coutnry that is weak and can't defend herself. Maybe she wants to change her name to American Gulf, which is not too bad. United States has many troops in Oman, has taken Iraq and Saudi Arabia is her ally and also the world's super power. Actually it would be awsome.
Isn't it true that every Iranian wishes Iran being the world's power again, like Darius's era or Cyrus or many other dynasties. But, we all know that it is not goning to happen in 1 or 2 years. It takes time, but will eventually happen. Everyone of us can have influence on how fast we can reach that, I am not talking about being the super power, we don't need that. We need more basic things. Like food, and shelter. %60 of Iran's population lives under $2 a day.
-Now, let's think about how we can fill our stomach up. This is the most basic thing. We should find a way out of hunger. I'm not going to move the reader by talking about what hunger will lead to, like our girls being sold in our neighbor countries or many other deviances. Hunger and food are very obvious issues. By the way, let me point out to this genocide which happened in Iran in 1917 to 1919. Iran's population reduced to half in only 2 years, meaning from 20 million in 1917 to 10 million in 1919, meaning the 20th century biggest genocide, which is not even in United Nation's genocide list. Try to read this book, The Great Famine and Genocide in Persia, 1917-1919, which fully explains everything. This book had much difficulty getting published in the US or Canada.
-So, think about how can keep your people's stomaches full, so their mind would start working. Our main goal can't be providing nuclear energy for the country while, we are suffering from starvation.
This is my idealogy which is subject to change, with or without notice.
Good luck

Saturday, April 12, 2008

Another Religious Colflict


This post is going to be in Farsi.
باز هم بمب. این بار در عراق نبود. ما به بمب های عراق عادت کرده ایم. بمب در عراق شبیه ترافیک در تهران است. همه را کلافه کرده است. فکر می کردیم تقصیر خودشان است. چرا اختلافات را بین خودشان حل نمی کنند. با نگاه ترحم آمیز به آنها نگاه می کردیم که بیچاره ها آسایش ندارند. می گفتیم که مذهب و اختلافات مذهبی چه بلایی سرشان آورده است. ولی امروز شنبه ساعت 6 بعد از ظهر در شیراز بمبی منفجر شد. 9 نفر تا به حال مرده اند. و 150 نفر زخمی. سی ان ان نوشته بود "بمب در ایران غیر معمول است"و لی مثل این که چندان هم غیر معمول نیست. سال 2005 در اهواز و سال 2007 در زاهدان بمبهای منفجر شدند و چندین نفر مردند. چرا؟ من نمی دانم. ولی می توانم حدس بزنم. قبیله, مذهب و قدرت.
این بار عامل اصلی انفجار مذهب بود. نمی دانم بگویم مذهب یا قدرت. شاید هم هر دو.بی بی سی نوشته بود در مسجدی که انفجار رخ داد آخوندی در حال صحبت کردن درباره ی وهابی و بهایی بود و آنها را مرتد خوانده بود. اتفاقی که می افتد این است. ایران کشوری است با اکثریت شیعه. ور در عین حال مذهب قدرت نیز شیعه است. کسانی که قدرت دارند و اکثر قدرت خود را با مذهب به دست آورده اند و با مذهب آن را حفظ کرده اند, کسی را انتخاب کرده اند که در رابطه با مذهب سخنرانی کند.این شخص منتخب در مورد چیز هایی باید صحبت کند که به قدرت گروه صاحب قدرت اضافه کند.
و فراموش می کند که مردمی در این سرزمین و در این شیراز زندگی می کنند همه شیعه نیستند. در شیراز بهایی هست, یهودی هست, مسیحی هست و زرتشتی و غیره. و این آقای آخوند فراموش کرده بود که مردم دیگر که شیعه نیستند مثل شیعیان مذهبشان را دوست دارند. با آن مذهب زندگی می کنند و می میرند. شاید هم فراموش نکرده بود. و به مذهب آنها توهین کرد.بدون اینکه در جاهگاهی باشد که بخواهد در این رابطه نظر بدهد. او کاری را که نباید بکند انجام داد. تا این لحظه کسی مسئولیت بمب گذاری را به عهده نگرفته است. ولی حدس می زنم که از طرف گروه های مذهبی باشد. بمب گذاری کار خوبی نیست ولی ما نباید باعث این بشویم که کسی بمب گذاری را جایز بداند هر کسی به این راحتی حاضر به بمب گذاری نیست. باید تحقیر شود, حقوقش نا دیده گرفته شود و انسانیتش زیر سوال برود تا حاضر به این کار شود..
بیاییم با هم آشتی کنیم. بیاییم جنگ مذهب ها را تمام کنیم.بیاییم نمونه ی خوبی باشیم برای کشور های مسلمان دیگری که جنگ مذهب ها مثل جنگ های قبیله ای فلجشان کرده.هر چند دولت ما از از این گونه بمب گذاری ها خوشحال می شود. از آنها به عنوان مدرکی استفاده می کند که انها بر حق هستند و بقیه نیستند. به جای این سخنرانی های تند مذهبی بیاییم دیگر مذهب ها را نقد کنیم در حضور خودشان. ولی قبل از نقد کردنشان باید آنها را به عنوان انسان به رسمیت بشناسیم. باید حقوقشان را بدهیم. وقتی در یک جامعه دیه به غیر از شیعه تعلق نمی گیرد نقد کردنشان معنی ندارد. باید با هم آشتی کنیم و هم دیگر را نقد کنیم و نقد بشویم. وقتی می گوییم که فلان گروه مرتد است یعنی آزادی اندیشه را زیر سوال برده ایم.
باید برای ایرانی تلاش کنیم که هر کسی با هر مذهبی از حقوق برابر بر خوردار شود. برای جامعه ای تلاش کنیم که باور داشته باشد همه بدون توجه به طرز تفکر شان با هم برابرند. هر کسی به یک اندازه حق تبلیغ دینش داشته باشد. برای روزی تلاش کنیم که اختلافاتی که اجتناب نا پذیر است باعث پایمال شدن حق کسی نشود یا کسی به خاطرش کشته نشود.

Friday, March 28, 2008

IntorDuction

Dear the Blog Reader
On this Friday Night, March 29 2008, I was looking for somethign to do. Mehrdad, my buddy, is working night shift tonight at that Shell Gas Satation, so I was by myself. Searching the web with the words "St. Louis Events", I saw this link to a blog. "blog!" I said to myself, "that's what I should do tonight. At least, it is not like going to a club which makes me feel sick at the end, and the following morning I'll be like, hey, I am not going to club anymore". But when the next friday comes, that sounds like the best thing to do. Hopefully, I go to bed tonight without having gone to this club, ten 14.
I created this blog to get over my loneliness and sort of publish my thoughts and in general, express myself. I left my friends back home when I moved to the US. And, I did not make any like them yet. Since then, my hobby is just going to Starbucks and having a Mocha Frapaccino or Shaked Iced Tea, read some pages of some book, specifically, Stephen Hawking's "God Created the Integers" or some daily, sit there for a little bit and then go back home. However, most of the time, I am spending my time at our college library. This is my paradise. There are some seats you can lay down on and computers with almost high speed internet, beautiful girls, thousands of books and also free newspapers and magazines. The only thing about our library is that you not supposed to eat or drink in there whic really doesn't matter. Like I said, I am most the time on my own and have no company. So, what happens is that at the end of the week, I have a feeling in me to express myself. I go to Starbucks and there is not really a communication between the people, excpet some cold glance which pass you by or maybe some girl or boy who show their interest in you by staring at your eyes. And after your done with your iced tead, coffee or mocha, it's over and you need to go home. People in the library are the same, cold and distant. They look so drowned in their studies like they don't even see you. Going to a club is even worse. You go there, if you look good, you dance with this girl or that, she shakes for a bit and then she's gone, like she never met you. So, I think this blog could be an efficient way to get over my loneliness.
Gosh! I almost forgot to introduce myself. My name is Mohammad Hadi Ataei. The Iranian people or Americans who know me very well call me Hadi. People at school call me Mohammad or Moe. And some people call me Eddie, maybe because is close to Hadi. I was born on March 3rd 1986 in Tehran. When I was 4 years old, we moved to Karaj, like Tehran, a mountainous area 10 miles west of the Capital. Like almost everybody, I went to school at the age of 7. hated school, but when I was a senior, studied my ass off to get into a good university. I got into Art University of Isfahan, in the field of architecture. I studied there for a year, and took the next year off to work. Then, something happened and we moved to the United States in august 2006. The 1st year in the States I did not go to school. During that time, I was working at this restaurant owned by Rahim, an Iranian guy who had been here since 1977. I saved some money and bought a brand new Mazda 3, $5000 and $293.29 a month. But I was looking forward to going to school and since I did not have any certificate of my previous education, I took the GED test. In September 2007, I signed up at St. Louis Community Colllege, architecture again. Because of my car payment, I had to work at least 28 hours a week. At the end I made it with 3.7 GPA. I applied to some universities and I got into some of them, including, KU, Wentworth Inst of Tech and NYIT. Tired of this repeating job, I quit Subway and started working at Bread Co. They did not pay me much and I quit that after a month. then, I found a table waiting job, which I quit yesterday, for waiting table is not my type. Does not make sense to me, maybe because I am from somewhere where people don't tip waiters. I have no job right now, whatsoever. So far I have applied in 9 different places and none has called me yet.
I'll be back in a few days.